محل تبلیغات شما

کلاغی در من ریشه دوانده؛

پاییز جان!
از آن کلاغها که از مترسکها،
نمی ترسند!

هر روز پنجه های کلاغ،
در باتلاق جمجمه ام
فروتر می رود؛

و با قارقار وهم آلودش
پرده ی هوشم می درد
نه من از او
رهایی دارم؛
و نه او از من!

کاشکی لطف کنی؛
اینبار که می آیی،
پنجه های کلاغت را
از روحم جمع کنی ببری!
وگرنه این مرغ وحشی،
لانه میکند بر فلسفه ام
و
رگهای روحم را
به اشک آسمان می بافد و
دستان چوبی ام را
به نردبانهای زمین،
تا باران ببارد و
کرمها از من بالا تر روند،
و در چشمهایم پیله کنند.

و آنوقت پروانه ها ی رقصان
قوانین عاطفه ام را بر هم می زنند
و تو مفهوم اندوه بارت را
از دست می دهی و
عاشق می شوی
و من معنای وهم آلودم را
از دست می دهم
و شاعر می شوم؛
آنوقت بهار می شود و
نظم طبیعت
برهم می خورد!

پاییز جان!

#شعرنقش :
#راشین_گوهرشاهی

در کوچه باغ مبهم پاییز

مرا در خودت دفن کن!

کلاغی در من ریشه دوانده است

ام ,های ,پنجه ,ی ,روحم ,آنوقت ,را از ,پنجه های ,را به ,دست می ,کلاغی در

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی اول مارکت همسفران لژیون هیجدهم ternnichegood reghuidauha وب سایت شخصی مجتبی صادقی راز بی کسان-محمدباقر انصاری gagudapli Anishtang Dream Truck monswilldifta